loading...
سرگرمی

سمیه بازدید : 17 سه شنبه 22 مرداد 1392 نظرات (0)

 

 

 

 

حتما بخوانید !!!
تنها بازمانده یك كشتی شكسته توسط جریان آب به یك جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از كمك بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسایل اندكش بهتر محافظت نماید.
روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود.
اندوهگین فریاد زد: "خدایا چگونه توانستی با من چنین كنی؟"
صبح روز بعد او با صدای یك كشتی كه به جزیره نزدیك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: "چطور متوجه شدید كه من اینجا هستم؟"
آنها در جواب گفتند: "ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!"
نتیجه اخلاقی :
آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها وفق مراد ما پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در كار و زندگی ما حضور دارد و از تمام اعمال و افکار ما آگاه است، حتی در میان درد و رنج، سختی ها و ناملایمات روزگار. شاید مصیبت هایی که به ما می رسد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند. به یاد داشته باشیم که برای تمام استدلال های منفی كه ما انجام می دهیم، خداوند پاسخ مثبتی دارد!!!
 

سمیه بازدید : 24 سه شنبه 22 مرداد 1392 نظرات (0)

 

خونه دانشجویی جائیست که ظرفارو همیشه قبل از خوردنه غذا می شورن نه بعدِ غذا :دی

تازه اونم فقط ظرفایی که نیاز داریم :)))
خونه دانشجویی جائیست که ظرفارو همیشه قبل از خوردنه غذا می شورن نه بعدِ غذا :دی

 تازه اونم فقط ظرفایی که نیاز داریم :)))

 

سمیه بازدید : 14 جمعه 21 تیر 1392 نظرات (0)

 

 

Long time no see :دارم لونگ میپیچم نگاه نکن
His friends:دوستان هیز
Categorize:نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ میشود
Acrobat reader:ژیمناستیکه موقع اجرا خراب می کند
Quintuplet: این تاپاله کجاست؟...
Good Luck: چه لاکِ قشنگی‌ زدی
Subsystem: صاحب دستگاه
Godzilla: خدای استفاده کردن از مرورگر موزیلا

سمیه بازدید : 22 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)
هفت قانون منطقی‌

۱. با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.

۲. آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی‌ ندارد.

۳. گذشت زمان تقریبا داروی هر دردی است؛ به زمان کمی‌ فرصت دهید.

۴. کسی‌ دلیل و مسئول خوشبختی‌ شما نیست؛ خودتان مسئولید.

۵. زندگی‌ خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی‌ آنها برای چه و چگونه است.

۶. زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی‌ چیز‌ها را ندانیم.

۷. لبخند بزنید؛ شما مسول حل تمام مشکلات دنیا نیستید

سمیه بازدید : 19 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (1)

 

شوهری یک پیامک به همسرش ارسال کرد:

سلام. من امشب دیر میام خونه. لطفاً همه لباسهای کثیف من رو بشور و غذای مورد علاقه ام رو درست کن.

ولی پاسخی نیومد!

پیامک دیگری فرستاد:
راستی! یادم رفت بهت بگم که حقوقم اضافه شده و آخر ماه میخوام برات یه ماشین بخرم.

همسر:
وای خدای من! واقعاً؟ ^_^

شوهر :
نه، میخواستم مطمئن بشم که پیغام اولم به دستت رسیده

سمیه بازدید : 15 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

ابتدا برای چند لحظه به کف دستتان نگاه کنید. و پس از آن به ناخن‌های همان دستتان نگاه کنید. تا وقتی این دو کار رو نکردید ادامه مطلب رو نخونید، وگرنه ارزشش رو از دست میده

سمیه بازدید : 26 جمعه 14 تیر 1392 نظرات (0)
یه روزه آفتابی، یه خانمِ انگلیسی روی عرشه کشتی در سواحل مکزیک به دریانگاه میکرد

که ناگهان انگشتر الماس گرانبهایش از انگشتش سر خورد و افتاد تو آب و زن با

ناراحتی این سفر را سپری کرد…

… پس از 15 سال که به شهر مکزیکو سیتی رفته بود، در یک رستوران در کنار ساحل

سفارش خوراک ماهی داد، وقتی داشت ماهی رو میخورد

یه جسم سفت و سخت زیر دندونش حس کرد و وقتی در آورد دید

استخوان ماهیه!

نکنه فکر کردی انگشتره!؟

بابا تو دیگه خیلی تخیلت قویه!:)))))
سمیه بازدید : 88 پنجشنبه 13 تیر 1392 نظرات (0)

 

من از کلاس اول تا پنجم ابتدایی عینکی بودم,همون اول بابام برام عینک گرفت که هرکدوم از شیشه هاش مستقل یه تلویزیون 42 اینچ بود ,بعد اونوخت تمام رسالت من تو این پنج سال ازبین بردن این عینکه بود لامصب معلوم نبود جنسش از چی بود که هرکاریش میکردی هیچیش نمیشد ,یه دفعه رفت زیر کون دوستم,یه دفعه معلم با دفتر دیکته کوبید تو صورتم عینک سوت شد ته کلاس ,یه دفعه افتاد تو تو سوراخ توالت, یه خطم حداقل روش نیافتاد دلمون خوش باشه ,دیگه سال اخر عزم جزم کردم که بالاخره سربه نیسش کنم,یه روز از راه مدرسه که میومدم خونه ,انداختمش تو جوب اب واومدم به ننه بابام با کولی بازی گفتم گم کردم ,حالا بماند که چقدر فش خوردم, بالاخره قرارشد بابام یکی دیگه اون مدلی که خودم دوست دارم بخره ,فردا صبش زنگ خونمون زدن,داداشم رفت دم در وقتی برگشت عینک صاب مرده باش بود وگفت بیا عینکتو ازتو جوب پیدا کردن تا دیدن شناختنش اوردنش درخونه:|
یعنی هنوز که هنوز دنبال اون کسی هستم که عینک رو پیدا کرده بود وبا احساساتم بازی کرد :( حالا هنوزم عینک رو دارم قرار به موزه ملی اهداش کنم :)))))))


تعداد صفحات : 7

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 77
  • بازدید کلی : 5,475